Saturday, December 17, 2005

اشتیاق

نميتوني تصور کني چقدر دلم ميخواست شور و اشتياق تو رو داشته باشم اين و واقعا ميگم دلم بي پروايي تو رو ميخواد و خوب مي دوني تا وقتي که بدست نياوردم نميتونم قدمي به جلو بردارم اين باعث ميشه که تو مرتب قدم برداري و من هم براي حفظ فاصله اي که آرامشم رو حفظ ميکنه بايد مرتب به عقب برم پس مواظب قدمهايي که به جلو برميداري باش شايد پشت سرم پرتگاه باشه و اين عقب رفتنهاي من آخرش به سقوط منجر بشه پس سر جات وايسا يا راهت و به سمت ديگه اي عوض کن ...

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

نازلی جان سلام.اگه از قدم برداشتن می ترسی حداقل بايست و عقب عقب نرو ببينم چه اتفاقی ميافته، مطمئنم يه اتفاق ناب و محشره،ترست هم به خاطر اينه كه تا به حال اين لحظه را تجربه نكردی...(راستی من هم از وبلاگت خوشم اومد بهت لينك می دم.)

Anonymous Anonymous said...

آدرس وبلاگت هم خيلی جالبه،حس پنهان! می شناسم اين حسو هم ترسناكه و هم خيلی خيلی فوق العاده!

Anonymous Anonymous said...

نازلی خوشحالم.يك حس مشترك باهات دارم مخصوصن وقتی همه ی وبلاگت را خوندم...قسمت شراب ناب و درد هم خيلی برام جالب بود.

Post a Comment

<< Home