Wednesday, December 21, 2005

شب ِ طولاني

احتمالا اين حس ِ خوبي كه نسبت به شب ِ يلدا دارم به خاطرِ علاقه ء من به هر چيزي ِ كه حتي به ظاهربا بقيه چيزا متفاوت باشه .... جالبه با اينكه در واقع طولاني بودن ِ شب نسبت به شباي ِ ديگه خيلي زياد نيست ولي در اثر ِ تلقيني كه به آدم ميشه شب همينجور كش مياد و اگه به ساعت نگاه نكنم مي تونم حس كنم كه امشب خيلي با شباي ِ ديگه متفاوته . ببينم حالا چقدر مي تونيم امشب وكه همه دور ِ هم هستيم طولاني تر كنيم .
راستي يه نفر هست در مهد ِ علم و امكانات دلش حوض مي خواد تخت چوبي ِ توي حياط مي خواد دلش شيشه ء رنگي مي خواد و دلش .... مي خواد و دلش .... و احساس ِ بدي مي كنه ازينكه اطرافياش با اين چيزا كاملا بيگانه هستند خوب دلم از اين حرفاش گرفت و ديدم كه اون هم مثل ِ من نبودن ِ ريزه كاريهاي ِ زندگي اذيتش مي كنه و نمي تونه بي تفاوت رد شه ... كاش بهش گفته بودم نبودن ِ يه نكته هاي ِ ريزي تو رفتار ِ ديگران و حرفاشون به همين اندازه باعث ميشه دلِِ آدم بگيره واگه از من بپرسن دلت چي مي خواد ميگم ...

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

يه عشق با همه ی ريزه كاری هاش!

Anonymous Anonymous said...

دلش يه در (اروسي) "اگه درست نوشته باشم" می خواد،يه كرسی و روش يه عالم تنقلات و انار و هندونه ی شب يلدا. درخت انجير تو باغچه و درخت توت توی كوچه يا گوشه ی حياط.يه مامان بزرگ خوشگل با گونه هايی كه برق می زنه و مث آينه اس.يه بابابزرگ مهربون و بغل گرمش كه به يه دنيا می ارزه.همين كه بگی ،حسش ‌می كنی وقتی حسش كردی ،زندگيش كردی وقتی زندگيش كردی ازش انرژی گرفتی به شكل واقعی هم گاهی می شه يه جورايی تو زندگی خلقش كرد،حداقل پيوند يك دكوراسيونی از دنيای مدرن و سنتی.

Post a Comment

<< Home