Monday, December 26, 2005

از اين بي خبري رنج مبر هيچ مگو...

من غلام قمرم غير قمر هيچ مگو
پيش من جز سخن شمع و شکر هيچ مگو
سخن رنج مگو سخن گنج مگو
ور از اين بي خبري رنج مبر هيچ مگو
دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفت
آمدم نعره مزن ، جامه مدر، هيچ مگو
گفتم اي عشق من از چيز دگر ميترسم
گفت آن چيز دگر نيست دگر هيچ مگو
من به گوش تو سخن هاي نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلي , جز که به سر هيچ مگو
گفتم اين روي فرشته ست عجب يا بشر است
گفت اين غير فرشته ست و بشرهيچ مگو
اي نشسته تو در اين خانه پر نقش و خيال
خيز از اين خانه برو رخت ببر هيچ مگو
مولوي

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

behtar az har kasi miduni ke che ranji mibare az in bi khabari ... pas shoaar nadeh

Post a Comment

<< Home