Wednesday, August 16, 2006

...

از تو خواب که بهم زنگ زدن مثل ِ دیوونه ها دارم دور ِ خودم می چرخم
یکی از دوستای ِ دانشگاهم به سادگی ِ آب خوردن مرد
یعنی مهم نبود که 10 روز دیگه عروسیشه ؟
پریروز که به خاطر ِ سر دردش رفته بود دکتر باید بهش مسکن می داد و می گفت چیزی نیست ؟ آره چیزی نبود فقط سکته ء مغزی کرد مرد
بغض داره خفم می کنه ...
عجب زندگی ِ احمقانه ای

Thursday, August 10, 2006

مهم

یه موقع لازمه آدم مشکلات ِ مالی براش پیش بیاد تا بفهمه یه من ماست چقدر کره داره باعث میشه آدم مسائل ِ ریز و پیش پا افتاده یادش بره
پ.ن : نوشتم که یادم نره اوضاع ِ مادی این روزا خیلی خرابه و وقت رسیدن به امور ِ معنوی نیست !!!!!

Tuesday, August 08, 2006

به یاد ِ ...

اعتراف می کنم عقاید وهوش و زکاوتت اونقدر برام جذاب بود که کافی باشه برای ِ اینکه پیشنهادت رو پذیرم ولی آخرش نتونستم ... به قول ِ تو :" وضعیت ِ تصمیم گرفتنم، افتضاحه ..."
صدات و واژه هایی که برام ساختی و هیچ وقت فراموش نمی کنم ...
تولدت مبارک :)
پ .ن : از بخت یاری ِ ماست شاید که آنچه می خواهیم یا به دست نمی آید یا از دست می گریزد ...(مارگوت بیکل)

Monday, August 07, 2006

سکوت

بسیار وقت ها
با یکدیگر از غم و شادی ِ خویش سخن ساز می کنیم
اما در همه چیزی رازی نیست
گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست
سکوت ِ ملال ها
از راز ِ ماسخن تواند گفت .
(مارگوت بیکل)

Saturday, August 05, 2006

...

این روزها باز هم مثل همیشه خبرهایی در این کشورمان می شنوم که ازفرط ِ ناراحتی و اینکه کاری از دستمان بر نمی آید می خواهم فریاد بزنم ولی قدرت ِ فریاد را هم *ازمان گرفته اند پس باز فقط بغض می کنم ... بی شرف ها به سهولت ِ آب خوردن آدم می کشند در این مملکت...
یاد ِ خاطرات ِ پدرم در دوران ِ تحصیل ِ پزشکیش می افتم یاد ِ روزهای ِ سختی که گذرانده یاد جنایتهایی که تعریف می کرد اینها کرده اند و حتی شنیدنش برای ِ آدم سخت است ... وهمچنان این روزها شاهدیم ، فقط شاهدیم و ناظر ...

**حرفهاو خاطرات ِ
سولوژن را بخوانید