Monday, October 31, 2005

نه حق ، نه حقیقت ....

رندی دیدم نشسته بر خنگ ِ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نه حق ، نه حقیقت ، نه شریعت ، نه یقین
اندر دو جهان که را بود زَهرهء این؟
....خیلی برام جالبه که خیام هزار سال پیش عقایدش رو بدون هیچ ملاحظه ای بیان می کرده
ولی ما ....

Saturday, October 29, 2005

دلم تنگ شده

دلم بارون می خواد که از همین الان تا صبح بباره
دلم برای غروب ِ داشگاه ، برای پاییز ِ دانشگاه برای شادیامون تو دانشگاه ، برای ِ روزهایی که فکر می کردم انگار قرار نیست تموم بشن یه عالمه تنگ شده .....

Thursday, October 27, 2005

تصنیف شد خزان


بعضی تصنیفهای قدیمی که حال و هوای ِ مامان و بابام رو عوض می کنه من رو هم با اونا به یه حال و هوای ِ دیگه می بره و حسم با نوشتن ِ اون تصنیف در حین ِ گوش دادن بهش به اوج ِ خودش می رسه . چه رمزی در این آهنگا وجود داره که شنونده ای که مال ِ زمان اون تصنیف نیست را میتونه با خودش به قدیم ببره و چه قشنگه حزن ِ عمیقی که در این آهنگا وجود داره

Friday, October 07, 2005

تب

با لاخره بی اشتهایی و کم خوابی و با موی خیس نصف شب جلوی باد نشستن و مهمتر از همه اذیت های بعضیا ،کار ِ خودش رو کرد

من تب دارم شدید !!!

Wednesday, October 05, 2005

خواب

دیشب چه شبی بود تا صبح ، خواب ِ شراب می دیدم ... !!!!
فکر کنم تاثیرشعرهای خیام بود که دیروز خونده بودم ومرتب تو ذهنم تکرار می شدند، خلاصه شب بی نظیری بود و به نظر کسایی که تو خوابم بودن شراب ِ بی نهایت نابی بود !!!! یک تجربه ء عالی در خواب ...

Tuesday, October 04, 2005

فاصله

خیلی وقته حس می کنم مصداق این جمله شدم که "...میان جمع ولی تنهام..." نکتهء عذاب آور تر اینکه کسایی که خود را خیلی نزدیک بهت می دونن و هر روز سعی می کنن نزدیک ترهم بشن بی نهایت باهات فاصله دارند ... وهر چی هم تلاش کنی برای کم کردن فاصله میشه یه حالتی مثل بر خلاف آب شناکردن و فقط انرژیتو میگیره ... اونوقته که دیگه خودت آگاهانه فاصله ها رو بیشتر و بیشتر کنی.
.......غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار....

فروغ

حال و هوایی که این روزا دارم باعث شده شعر ها و نوشته های فروغ برام جذابیت خاصی پیدا کنه:
"...در این دنیایی که
تا چشم کار می کند
دیواراست و دیوار است و دیواراست.
.و جیره بندی آفتاب است
و قحطی فرصت است .
.و ترس است
و خفگی ست..." '

Monday, October 03, 2005

دلتنگی

دلتنگی بهانه ای شد برای نوشتن....